در اين دوران موسيقي به حاشيه رفته و پول، ثروت و شهرت تبديل به اصل شدهاند
1397/9/6 , تعداد نمایش
622 ,
تعداد نظرات
0
به گزارش پايگاه خبري تحليلي موسيقي ايراني «ناشکيبا» به نقل از آرمان ، استاد صدیق تعریف در سال ۱۳۵۴ به دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران راه يافت و در سال ۱۳۵۹ در رشته هنرهاي نمايشي فارغ التحصيل شد. از جمله اساتيد وي در دانشكده ميتوان به بهرام بيضايي، هوشنگ گلشيري، شميم بهار، گلي ترقي، ميرفندرفسكي، سمندريان و داريوش آشوري اشاره كرد. در بدو ورود به دانشگاه از طريق جليل عندليبي به استاد برجسته آواز محمود كريمي معرفي شد و از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ نزد وي به فراگيري آواز پرداخت. همچنين از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ نزد استاد رضوي سروستاني با مكتب و شيوه آوازي حسين طاهرزاده به روايت نورعلي برومند آشنا شد.
پس از آن در سالهاي ۱۳۵۹تا ۱۳۶۴ در كانون چاوش به ياري نصرا... ناصحپور با شيوه و سبك آوازي عبدا... دوامي آشنا شد. در همين زمان در سالهاي ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ با شيوه و سبك مكتب حسين طاهرزاده به اهتمام محمدرضا لطفي بيشتر آشنا شد. سال ۱۳۶۲ همراه بود با اجراي نخستين كنسرت رسمي صديق تعريف و ارائه نخستين آلبوم موسيقي او به نام مكتب اصفهان، به ياد استاد حسين طاهرزاده در دستگاه سه گاه باهمكاري گروه شيدا و عارف به سرپرستي محمدرضا لطفي كه شامل بازسازي يكي از آوازهاي استاد طاهرزاده خواننده موسيقي ايراني بود. وي در سال ۱۳۶۴ چند تصنيف كوتاه روي رباعيات ابوعلي سينا در سريال ابن سينا با آهنگسازي فرهاد فخرالديني اجرا كرد. از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ قطعات و تصنيفهاي استادان قديمي را در محضر استاد اصغر بهاري فرا گرفت. در همين زمان از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۳ نزد مجيد كياني با مكاتب و شيوههاي آوازي قديمي ايران آشنا شد و از سال ۱۳۷۲ تا سال ۱۳۷۵ نيز از محضر استاد رجب اميريفلاح بهره برد. تعريف از سال ۱۳۶۴ تا هم اكنون تدريس و تعليم آواز ايراني ميكند. همچنين از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳در دانشكده تئاتر و سينماي دانشگاه سوره ودانشكده موسيقي دانشگاه هنر نيز به تدريس موسيقي و آواز پرداخت. او در طول كار حرفهايش با موسيقيداناني چون محمدرضا لطفي، حسين عليزاده، حسين دهلوي، فرهاد فخرالديني، جلال ذوالفنون، حميد متبسم، مجيد درخشاني، حسين يوسفزماني، گروه همنوازان و گروه كامكارها همكاري كرده است.
همچنين هنرمنداني چون سالار عقيلي، حسين عليشاپور، امير اثني عشري، مهدي كلاهدوز و... از جمله شاگردان وي بودهاند. وي در پاييز سال ۱۳۸۸ بنا به دعوت رسمي همسر جلال طالباني رئيسجمهور وقت عراق به اربيل سفر و با هنرمندان و اهالي فرهنگ كردستان عراق ملاقات كرد. او در اين سفر همچنين در كانال تلويزيوني كردسات (KURDSAT) و راديو خاك چند برنامه اجرا كرد. با اين هنرمند گفتوگويي انجام دادهايم كه میخوانيد:
*روايتي از سفر و زندگي خود از كردستان به تهران بدهيد و اينكه چطور مسير زندگيتان شما را به تهران كشاند و پس از تحصيل در اين شهر ساكن شديد؟
من هم همانند هزاران كودك و نوجوان ديروز اين مملكت در گوشهاي از اين سرزمين به دنيا آمدم فارغ از اينكه مديريت كلاني روي زندگي اعمال شود. واقعيت اين است كه همه ما با تلاشهاي خودمان بزرگ ميشويم. من هم در همان شرايط مشابه ديگر كودكان اين مملکت زندگي كردم مانند اغلب فرزندان اين سرزمين از ميان خاك و خلهاي محلات بزرگ شدم. خانواده متوسط اما زحمتكشي داشتم كه با شرافت فرزندانشان را بزرگ كردند. بهواقع من هم مانند اغلب كودكان خانوادههاي اين سرزمين به امان خدا رها شدم و چه بسا شرايط ميتوانست به گونهاي ديگر رقم بخورد و مرا وارد كانال ديگري كند. اما شانس آوردم و در محيطي كه اتفاقا معلمان دلسوزي داشت بزرگ شدم. همچنين اين خوش شانسي را داشتم كه راه و رسم زندگي را به من بيشتر بياموزند. بر حسب اتفاق آشنایي من با دوستاني بود كه شانس خوب من تلقي ميشوند، دوستاني كه بهطور خودآگاه و ناخودآگاه مسير زندگيام را به سمت و سوي انساني سوق دادند.
معتقدم قطعا در هر گوشهاي از اين كره خاكي افراد بسيار مستعدي وجود دارند و هيچكدامشان نيز شايد در مسيري كه لياقتاش را داشتند قرار نگرفتند و طبيعتا سر از جاهاي ديگر درآوردهاند. به نظر من، كساني كه به اعمال خلاف روي ميآورند قطعا، بيگمان، و به هيچ وجه افراد بياستعدادي نيستند ولي به دليل آنكه در درجه اول مديريت كلان تربيتي و پرورشي روي آنها اعمال نميشود و در درجات بعدي خانواده امكان كشف استعدادهايش را نميتواند فراهم كند، به دليل جبر زمانه در مسير نادرست قرار ميگيرد. دوره دبستان من در شهرستاني كوچك گذشت زيرا به دليل شرايط پدرم امكان زندگي در سنندج را نداشتيم. نيمي از دبستان من به اين منوال گذشت تا اينكه با بهتر شدن شرايط زندگي به سنندج برگشتيم. علاقه من به آواز خواندن و گرايش به هنر، بعدها كه بهطور جدي به آن فكر ميكردم در همان سالها شكل گرفت.
از راديو آهنگهايي را ميشنيدم و ناخودآگاه بارها و بارها زمزمهاش ميكردم تا به همان شيوهاي كه شنيدهام برسد. همان دوران يادم ميآيد آوازي از اكبر گلپايگاني از راديو پخش ميشد كه بعدها صفحه گرامافون اين آواز را ديدم كه روي آن نوشته بود مغلوب! زمان طولاني گذشت تا بعدها فهميدم مغلوب يكي از گوشههاي دستگاه سهگاه است. همان آهنگهايي كه ميشنيدم سرآغاز راهي شد كه در زندگي انتخاب كردم. در آن دوران، معمولا پارهاي از تصنيفهاي فيلمفارسيها روي كاغذ چاپ ميشد و به مبلغ 2 ريال به فروش ميرسيد. اغلب آهنگهاي فيلمهاي فارسي به اين شيوه در تهران و شهرستانها فروخته ميشد. فروشندهها هم اين اوراق چاپ شده از اين تصنيفها را براي فروش و جلب مشتري با صداي بلند خوش و ناخوش ميخواندند. پس از راديو با آمدن تلويزيون و سينما به فيلم علاقهمند شدم و بعدها به تهران آمدم.
*شرايط زندگي و خانواده شما و همچنين شرايط اجتماعي آن دوران چگونه بود و تا چه اندازه در موفقيت شما نقش داشت؟
معلمان ما و شرايط اجتماعي حاكم نقش بسيار مهمي در روشن كردن راه و جهتگيري مسير مان داشتند. در آن زمان، فعاليتهاي فوقبرنامه رايج بود. اكثر افراد در آن فعاليتها شركت ميكردند. در ساعتهايي غير از درس و كلاس وقت ما به خواندن نمايشنامهها، اجرا، گوش دادن به موسيقي، شعر خواني و اين قبيل كارها ميگذشت. بعد از سيكل دوم دبيرستان، دبيرهايي آمدند كه بيشتر انديشههاي سياسي داشتند. به مقتضاي روزگار، خواندن كتابهاي صمد بهرنگی، جلال آل احمدو... و اشعار سياوش كسرايي و... مرسوم بود. آن دوره، دورهاي بود كه در آن سياست حرف اول را ميزد. يادم ميآيد همه سعي ميكردند ظاهر و قيافه خود را شبيه صمد بهرنگی كنند. در تهران هم همينگونه بود. عكسهاي آن دوران بيانگر همه آن چيزهايي است كه گفتم. مشوقان و راهنماي ما در آن دوران غالبا دبيران و معلمانمان بودند، اينكه چه كتابهايي بخوانيم و چه انديشههايي را دنبال كنيم. اوايل به تئاتر علاقهمند شدم، كه اين علاقه همچنان در من باقي است. از اوايل دهه 50 اداره هنرهاي نمايشي و تئاتر براي شهرستانها كارشناس تئاتر ميفرستاد تا فرهنگ نمايش و تئاتر را به شيوه آكادميك در شهرستانها آموزش دهند. فعاليتهاي نمايشي، آرام آرام، مرا با كتاب و كتابخواني آشنا كرد. در واقع يك نوع نگرش متفاوتتر از گذشته برايم فراهم كرد. فعاليتهايم ديگر جسته و گريخته نبود بلكه نظاممند شده بود و هدفدار پيش ميرفت. هدفمند كتاب ميخواندم و در همان زمان بود كه گويا سبك و سياق آوازيام هم داشت آرام آرام تغيير ميكرد. اينها آمادهام كرد تا تحصيل را جديتر بگيرم و علاقهمند شوم به اينكه دايره ديدم وسيعتر شود و شايد به همين دليل براي تحصيل و ادامه زندگي براي هميشه به تهران كوچ كردم. تلاشهايم در سال 54 به ثمر نشست و من در رشته نمايش دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران پذيرفته شدم. از زمانيكه به تهران آمدم جديتام بيشتر شد تا هم تئاتر و هم موسيقي را جدي دنبال كنم. در سال 54 به مركز حفظ و اشاعه موسيقي نزد استاد محمود كريمي و پس از آن به كلاسهاي استاد رضوي سروستاني راه پيدا كردم.
*شما صحبت از گوشدادن به موسيقيهايي كرديد كه شايد در مقوله موسيقي جدي نتوان جايش داد اما بعدها متمايل شديد به موسيقي جدي در حاليكه بسترهاي اوليهاش جدي نبود، اين گرايش به گوشدادن و دنبال كردن موسيقي جدي به دليل ويژگيهاي فردي شما شكل گرفت يا اينكه به واقع بسترهاي اجتماعي زمينهساز اين طرز تفكر در شما شد؟
بسترهاي اجتماعي وجود داشت. در آن دوران، حركتهايي در كل ايران در حال شكل گرفتن بود. مهمترين شاعران ايران در دهههای 40 و 50 شمسي باليدند. افرادي مانند مهدي اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و... در حوزه نمايشنامه نويسي و تئاتر بيضايي و غلامحسين ساعدي، اكبر رادي و... بسترهاي اجتماعي، شانس دوست شدن با افرادي شايسته و در عين حال دلسوز و اندكي هم تلاش خودم اين نقش را برايم رقم زد.
*دليل اين امر را چه ميدانيد؟
نميشود قطعي صحبت كرد. اما شايد مربوط بشود به شكست، سركوب و اختناق سالهاي 32 و تبعات آن. قرار بود ايران پوست بيندازد و به شكلي ديگر درآيد. اما مبارزات با شكست، سركوب و اختناق مواجه شد. اگرچه دلايل آن قابل بررسي، تامل و تعمق است، اما اين سركوب و اختناق راه و رسم خلاقيت و آفرينش هنري هنرمندان را به اقتضاي شرايط تغيير داد و موجب خلق آثار برجسته و ماندگار شد. تئاتر سنگلج همواره جزو فعالترين تئاترهاي كشور بود، از« شهر قصه» بيژن مفيد تا «اي با كلا، اي بيكلا» و «ديكته و زوايه» غلامحسين ساعدي و برخي از نمايشنامههاي بهرام بيضايي و... يكي از علايق جدي و در عين حال سرگرميهاي مردم در آن دوران ديدن تئاتر بود و يكي از مراكز اصلي آن سنگلج. محافل روشنفكري و كافهنشيني در آن زمان فراوان بود و پررونق. كافه نادري يكي از مراكزي بود كه محل نشست هنرمندان روشنفكر بود. اگرچه كافه نادري در اين ارتباط، سابقه طولانيتري داشت و در زمان هدايت، خانلري و گروه اربعه معروف جزو محافل فرهنگي و هنري بسياري از صاحبان انديشه بود. همان محافل نيز بسترهاي جريان روشنفكري ايران را شكل دادند كه خوب ادامهاش شد دوراني كه من در شهرستان بودم. فضاي ايران در دهه 40 و 50 فضاي متفاوتي بود. شايد خيليها كه اهل نظر بودند بايد به اين مساله ميرسيدند كه قرار است اتفاقي بيفتد كه اتفاق افتاد. طبيعي است آثاري كه از آن دوران به جاي مانده، جزو ماندگارترين هنرهاي ملي ايران است.
*شما صحبت از فراهم بودن بسترها كرديد، فكر ميكنيد بسترهاي اجتماعي بود كه بعدها شكل سياسي به خود گرفت يا اينكه در معناي درست كلمه بسترهاي سياسي، جريان موسيقي را هدايت ميكرد؟
معتقدم مقولات اجتماعي و سياسي جداي از هم نيستند. مسائل سياسي از بطن مسائل اجتماعي متولد ميشوند. شايد بتوان گفت فراهم بودن بسترهاي اجتماعي بسياري از جريانهاي فكري را رقم ميزند. چندين شعر احمد شاملو در همان دوران و در همان ارتباط سروده شد، به نظرم همه چيز متصل به هم است.
*اگر بخواهيد مقايسهاي از دوران فعاليت خود قبل از انقلاب و بعد از انقلاب داشته باشيد چگونه مقايسه ميكنيد؟ و اينكه بسترهاي اجتماعي چقدر در موفقيت شما نقش داشت؟
نبايد نقش معلمان و هنرمندان قبل از انقلاب را در رشد انديشه، دانش و بينش در زمينههاي مختلف هنر و فرهنگ از ياد برد. در حوزه موسيقي افرادي بودند كه فعاليتهاي بيشماري انجام دادند و سعي كردند تا آن را از حالت بازاري درآورند. كساني مانند كلنل علينقي وزيري، روحا... خالقي، بنان، مرتضي خان و رضا محجوبي، استاد عبادي، علي اكبرخان شهنازي و پيشتر از آنها پدران شان، اينها خود نيز فرزندان پدراني همچون ميرزاعبدا...، آقاحسينقلي، درويش خان و... بودند. خانواده فراهاني نگهدارنده بخش عظيمي از ميراث ملي موسيقي ما بودند و اين ميراث را به استادان معاصر ما مانند زندهياد محمدرضا لطفي، پرويز مشكاتيان، حسين عليزاده، داريوش طلايي و به تبع اينان طيف وسيعي از شاگردان و علاقهمندان جدي موسيقي منتقل كردند. آثار ماندگار گذشتگان نشان از اين دارد كه پشت خلاقيتها چه استادان و معلمان شريف و صادق، زحمتكش، دلسوز، توانا و خلاق وجود داشتند. ما بازمانده آن نسل هستيم. نگاه ما به مسائل با نگاه فرزندان مان به دليل تغيير دوران و به تبع آن تغيير نگرش، متفاوت است. اگر به عكسهايي كه از اجراهاي دوران قبل از گروه عارف و شيدا مانده نگاهي بيندازيد متوجه تفاوتها ميشويد، دوران عوض شده، خواستههاي افراد هم تغيير كرده، آرزوها و اميدها تغيير شكل دادهاند.
ما نسلي بوديم كه تمايل داشتيم جامعه سرشار از رشد و زيبايي و پيشرفت باشد. اغلب بزرگان آن دوران فكر و ذكر، و هم و غم شان در درجه اول و صرفا موسيقي بود و موسيقي، نه حواشي و تبعات آن! دليل اين طرز تفكر را هم فراهم بودن بسترها ميدانم و اينكه ذهنيت و باورهاي ما آرمانگرايانه بود. دورنماي ذهني ما اين بود كه به دنياي زيبا و متمدني كه در آينده قرار است آن را بسازيم برسيم. بعد از آن، همه پوست انداخت و تبديل شد به جامعهاي كه با سرعت به طرف مصرفيشدن رفت. طبيعتا مجريان هنري اين دوران، نيز با آن دوران متفاوتند. يعني اينجا ديگر شهرت و ثروت مركز جريانات ميشود و اصل قضيه در حاشيه قرار ميگيرد. به اعتقاد من، افراد آن دوران و شايد دورتر از آن، اصل تفكرشان صرفا موسيقي بود در حاليكه در اين دوران موسيقي به حاشيه رفته و تبعات آن مثل پول، ثروت و شهرت تبديل به اصل شدهاند. به واقع خواستههاي فعلي مردم كه در هر حالي رسيدن به زندگي بهتر و مرفهتر است همگي در راستاي ماديات حركت ميكند. هنرمند نيز جداي از جامعهاش نيست و در همان راستا گام برميدارد، توليدات هم در همان راستاست، شايد به همين خاطر است كه بسياري از آثار نيز ماندگار نميشوند. به جرات ميتوان گفت كه در 10، 15 سال اخير، تعداد آثار خوب و قابل اعتنا شايد به تعداد انگشتان دست و كمتر از آن هم نرسد. شايد همه آنها به شرايط اجتماعي برميگردد.