جمعه‌ها خون جاي بارون مي‌چكه...

جمعه‌ها خون جاي بارون مي‌چكه...

فرهاد مهراد اهل کتاب و مطالعه و انديشه بود. پشت صداي منحصر به فردش انديشه و شعوري جاري است و اين شعور فقط مانيفست سياسي صادر نمي‌كند، بلكه از منظر زيبايي‌شناسي
 هم صاحب ارزش است. آهنگسازي و شعر آثارش هم به همين منوال.  
 
جمعه‌ها خون جاي بارون مي‌چكه...
تداوم کار فرهاد مي‌توانست سرنوشت بهتري براي موسيقي پاپ ايران رقم بزند
صديق تعريف
خواننده
«توي قاب خيس اين پنجره‌ها
عكسي از جمعه غمگين مي‌بينم
چه سياهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابراي سنگين مي‌بينم
داره از ابر سياه خون مي‌چكه
جمعه‌ها خون جاي بارون مي‌چكه... »
هنوز اين شعر و ترانه، پس از چند دهه در ذهنم جا خوش کرده و گمانم تا واپسين دم حيات در خانه ذهنم اطراق کند.
سال‌ها پيش، آن زمان كه تئاتر کار مي‌كرديم، بعد از سال‌هاي معروف به اجراهاي دبيرستاني، وارد فاز جديد و جدي اجراهاي نمايش شديم و كار به صورت جدي‌تر و هدفمندتر در فرهنگ و هنر سنندج شروع شد. اجراي نمايش‌هايي در ژانرهاي گوناگون از بيضايي، ساعدي و رادي گرفته تا چخوف و آرابال و برشت و... . اجراي يكي از اين نمايش‌ها همزمان شد با اكران فيلم «خداحافظ رفيق» امير نادري با بازي زيباي سعيد راد و جلال پيشواييان و ذكريا هاشمي. صداي فرهاد مهراد را براي اولين بار در تيتراژ اين فيلم شنيديم و طبيعتا در آن سن و سال و شرايط آن سال‌ها، جذابيت اين ترانه به تنهايي برايمان کمتر از جذابيت خود فيلم نبود. حرف و حديث‌هايي چون ارتباط اين فيلم و شعر شهيار قنبري و صداي فرهاد با جريان و جنبش سياهكل كه در سال 1349 اتفاق افتاد نيز در اين جذابيت‌ها بي‌تأثير نبود. آن‌قدر تحت‌تأثير آن فيلم و آن موسيقي قرار گرفته بوديم كه خاطرم هست در حاشيه اجراي يکي از همان تئاترهاي مورد اشاره، ساعت‌ها قبل از اجرا، خود را به سالن مي‌رسانديم و با پخش صداي فرهاد صحنه‌هاي کوتاه دو، سه يا چهار دقيقه‌اي را به شکل بداهه و بي‌کلام براي جمع خصوصي خودمان اتود مي‌کرديم: مثلا دو نفر رفيق، طي يك بازي اسلوموشن نمايشي و غيررئاليستي، پس از طي مسافتي طولاني به هم مي‌رسيدند؛ اما يك دست سوم مي‌آمد و اين دو رفيق را در فضايي مثلا سوررئال از هم جدا مي‌كرد. صحنه‌ها و بازي‌هايي از اين قبيل را بازسازي مي‌کرديم و خودمان را در آن فضاي روياگونه مثلاً سرشار از اميد قرار مي‌داديم. اين اولين خاطره من از اين نام بزرگ است: «فرهاد».
آن هنگام بود که ما با اسم اسفنديار منفردزاده و سعيد راد و به‌خصوص امير نادري هم آشنا شديم. آن موقع هم‌زمان در روزنامه‌ها مي‌خوانديم كه امير نادري اولين فيلم بلندش را با سختي‌ها و مرارت‌هاي بي‌شمار ساخته است. پيش از آن امير نادري فيلم‌هاي كوتاه زيادي ساخته بود و عكاس فيلم‌هاي كيميايي هم بود و گويا با قرض و قوله و هزار گرفتاري کوچک و بزرگ، اين فيلم را تمام كرده بود که حاصلش شده بود «خداحافظ رفيق». داستان اين فيلم هم گويا از ماجراي واقعي يك سرقت در خيابان استانبول يا نادري ساخته شده بود. سه رفيق با هم همدست شده بودند و رفته بودند هتلي و اتاقي كرايه كرده بودند و شبانه کف اتاق را که در واقع سقف يک جواهر فروشي بوده سوراخ كرده بودند و وارد جواهرفروشي شده بودند و جواهرات را به سرقت برده بودند. پليس خبردار مي‌شود، آنها مي‌گريزند و در طي يک ماجراي پُر‌حادثه و غم‌انگيز هر سه رفيق كشته مي‌شوند.
البته اين ماجراها كه مي‌گويم در آن سال‌ها در افواه عامه مردم چندان مفهوم و مطرح نبود و تنها مرتبط مي‌شد با جريانات و فضاهاي نسبتاً روشنفكري و تحصيل‌كرده‌ها و دانشگاهيانِ اغلب سياسي. در آن زمان ما در سال‌هاي آخر دبيرستان بوديم و چندان تحصيل‌كرده هم به حساب نمي‌آمديم، اما به هر حال در فضاي هنر و نمايش و تئاتر نفس مي‌کشيديم، ضمن آن‌كه در آن روزگار دبيراني داشتيم كه به‌شدت تحت‌تأثير فضاهاي روشنفكري تهران بودند. آن سال‌ها خيلي صحبت از صمد بهرنگي و جلال آل‌احمد و نمايش ديكته و زاويه ساعدي و مجلاتي مانند مجله فردوسي و... بود و دبيران ما هم خودشان تحت تأثير فضاهاي سياسي- اجتماعي آن دوران بودند؛ تا آن‌جايي که به طور مثال به ياد مي‌آورم يكي از دبيران ما قيافه و پوشش ظاهري صمد را روي خود بازسازي کرده بود: كلاهي نمدين و سبيل و عينکي نمادين! فضاي سياسي اجتماعي آن روزگار را مي‌توان ريشه‌يابي تحليلي كرد و جاي صحبت بسيار دارد. ما تحت تأثير پچ‌پچ‌‌هاي موجود در فضا بوديم و سمند خيال، ما را به ديدن چند‌باره اين فيلم مي‌کشاند و هربار در خيال خودمان، برداشت جديدي از فيلم و صداي فرهاد و ترانه «جمعه» شهيار قنبري برايمان کشف مي‌شد. آن زمان چند تن از مبارزان مرتبط با جريان سياهکل از دست پليس فراري بودند و عكس‌ آنان را در اتوبوس‌ها و روي شيشه‌هاي بانك‌ها نصب کرده بودند که احياناً مردم آنها را شناسايي کرده و تحويل پليس دهند. در صحنه‌اي از همين فيلم، يكي از كاراكترهاي اصلي -به گمانم سعيد راد- از اتوبوس پياده مي‌شود و براي لحظه‌اي آن عكس‌ها در انتهاي شيشه اتوبوس ديده مي‌شود که به احتمال قريب به يقين اتفاقي هم نمي‌توانست باشد. اين قضايا و ماجراها مربوط به فضاي اجتماعي و سياسي آن دوران مي‌شد، دوراني كه فرهاد با كاراكتري خاص و جديد معرفي شد. يقيناً اين اتفاقات نمي‌توانست بي‌تأثير و جدا از جريان جهاني روشنفکري باشد.
اساساً موسيقي از نوع موسيقي فرهاد، چه در حوزه آهنگسازي و چه در حوزه کلام و چه در خواندن و شيوه اجرايي آن، موسيقي موسوم و معروف به موسيقي «اعتراض» قلمداد مي‌شود. منظورم اعتراض به معناي پاپيولار آن است و اگر ‌خواسته باشيم صرفاً و فقط از اين منظر به گذشته موسيقي ايران نگاه کرده باشيم، مي‌رسيم به موسيقي دوره مشروطه و ابوالقاسم عارف قزويني و مثلاً «ازخون جوانان وطن»، «گريه را به مستي»، «گريه کن» و... آن موسيقي هم موسيقي اعتراض است؛ اما با ساختار و بافت موسيقي اصيل ايراني.
موسيقي مثلث منفردزاده، فرهاد، شهيار قنبري و گاهي شاملو اساساً تحت تأثير حركت‌هاي سياسي اجتماعي جهاني است. هنگامي که در ويتنام، در كوبا و در خيلي از كشورهاي ديگر حركت‌هاي انقلابي در جريان است و خيلي از ساختارهاي مستبدانه آن كشورها توسط كساني چون كاسترو، چه‌گوارا، هوشي‌مين شكسته مي‌شود، خود‌به‌خود روشنفكران و هنرمندان متعهد ايراني هم تحت تاثير قرار مي‌گيرند، بنابراين اين اتفاقات را مي‌توان بازتاب اتفاقاتي جهاني تلقي كرد. البته چه‌بسا بايد از گذشته‌اي دورتر شروع کرد و ماجرا را به شكست سال 32 هم مربوط دانست و در ادامه‌اش انقلاب سفيد سال 42؛ و همه اينها منتهي مي‌شود به اين نوع موسيقي معترض، آن هم در زماني كه موسيقي غالب، موسيقي معمولي و سرگرم‌كننده بود. اين يك فضاي روشنفكري است كه شاعرش مي‌شود شاملو، اخوان‌ثالث، خويي، شفيعي‌كدكني، براهني و حتي خسرو گلسرخي. گلسرخي هم از كساني است كه در همين دوران و اين فرايند و روزگار و اتفاقات ريشه دارد. منفردزاده آدمي سياسي است. او وقتي موسيقي فيلم «قيصر» را مي‌سازد، موسيقي‌اش هم داعيه اعتراض دارد و او حتي بنابر ضرورت و در همان فيلم، موسيقي كوچه‌بازاري هم مي‌سازد. او به خوبي با موسيقي روحوضي و کوچه‌بازاري هم آشنا است و آدم ريشه‌داري است و حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارد و يك‌شبه نيامده بود كه يک شبه برود.
همان‌طوري که قبلا اشاره شد، اين نوع موسيقي تحت تأثير اتفاقات و جريان‌هاي سياسي و اجتماعي جرياني جهاني بود از آن جمله جنبش دانشجويي سال 1968 پاريس كه ژان‌پل سارتر و سيمون دوبوار در آن نقش کليدي داشتند.
اصولاً روشنفكران در هميشه تاريخ شبيه‌سازي ‌كرده‌اند. اگر به شعرهاي آن دوران هم توجه كنيم، مي‌بينيم كه در شعرشان بازتاب اتفاقات جهاني كاملاً محسوس و مشهود است.
فرهاد در کافه كوچيني در تقاطع بلوار اليزابت و خيابان کاخ آن زمان (بلوار کشاورز و خيابان فلسطين امروز) آهنگ‌هاي «ري چارلز» را بازخواني مي‌کرد و آنجا با منفردزاده آشنا مي‌شود. آهنگ «گنجشكك اشي‌مشي» منفرزاده را خانم زنگنه در تيتراژ فيلم «گوزن‌ها» خوانده بود و «جمعه‌« را خواننده نامدار موسيقي پاپ. اما گويا به قول خود منفردزاده، آن اتفاقي که بايد بيافتد، نيفتاده بود و فرايند تشکيل تيم منفردزاده، فرهاد و شهيار قنبري خلق آثاري ماندگار چون «جمعه»، «بوي عيدي» و... بود. به دلايل مختلف تاريخي و اجتماعي و شيوه و سبک و سياق کار اينان، مي‌توان هر سه -به خصوص فرهاد مهراد- را صاحب‌سبک و مؤلف به حساب آورد. صداي فرهاد صداي ويژه، خاص و يونيکي است که براي اولين‌بار در اين برهه ظهور کرد. عليرغم اين‌كه اين آثار را به اسم فرهاد -خواننده اين آثار- مي‌شناسيم، اما نقش آن دو تن ديگر هم در اين بين، بسيار مهم است. آنها هم صاحب امضاء هستند. گمان نمي‌رود بهتر از اين بتوان بر روي اين شعر شاملو ملودي ديگري به اين زيبايي و تا بدين حد مناسب گذاشت: «يه شب مهتاب، ماه مي‌آد تو خواب... ». به اعتقاد من تا به امروز بهترين گزينه براي اين شعر همين آهنگي است كه منفردزاده ساخته و فرهاد به زيبايي آن را اجرا كرده و اساساً به گمان من بهترين گزينه براي شعر نو يا شعر امروز ايران، همين نوع موسيقي است و شايد به سختي بتوان با موسيقي موسوم به موسيقي سنتي ايران، اين اشعار را هماهنگ كرد. گمان مي‌كنم شعر امروز ايران با آن نوع موسيقي هم‌خواني و هم‌آوايي بيشتري دارد. آهنگساز، شعر را به خوبي درك كرده و روي آن ملودي گذاشته؛ اما جدا از آن، حتي خود موسيقي هم بدون حضور شعر، بيانگر و نشان‌دهنده موضوع همان شعر است. همچنان که كه قبلاً درباره شعر «از خون جوانان وطن» عارف اين موضوع را در تحليل شماره پيش همين نشريه گفته بودم.
بعد از مثلث بنان، محجوبي و رهي‌معيري در موسيقي ايراني، در موسيقي موسوم به پاپ معترض، مثلث فرهاد، منفردزاده و قنبري هم يك مثلث شاخص و تأثيرگذار است، هرچند برخي از اشعار آنها هم اثر شاملو است. مثلث فرهاد، منفردزاده، قنبري و توفيق آن، تبديل به يك جريان مي‌شود و در ادامه و به موازاتش هم، فريدون فروغي مي‌آيد كه موسيقي او هم به نوعي آواز اعتراض است و همان‌طوري كه گفتيم، همه اينها تحت تأثير موسيقي و تفكري بود كه در آن روزگار در جهان جريان داشت. فضا، فضاي اين‌گونه آثار هنري بود و اين در مورد سينما هم صدق مي‌کرد. مثلا در آن دوران در سينما «فرانچسکو روزي» -فيلمساز نامدار ایتالیایی- حضور موفقي داشت يا «گوستاو گاوراس» که يك چپ‌گراي يوناني است با فيلم‌هايي سرشار از اعتراض که موسيقي متن آنها را هم اغلب «ميکيس تئودوراکيس» چپ‌گراي معروف ديگر مي‌ساخت. اين‌گونه فيلم‌ها و موسيقي‌ها در آن زمان به شدت مورد علاقه مردم ايران -به ويژه تحصيل‌کرده‌ها و روشنفکرها- بود و به باور من بديهي است که تأثير موسيقيداني مثل تئودوراكيس در موسيقي منفردزاده، شعر شهيار قنبري و آواز فرهاد بي‌تأثير نبوده است و به‌طور مثال فيلم‌هايي مانند «خداحافظ رفيق»، «تنگنا» و «صادق کُرده» هم به نوعي تحت تأثير همان فيلم‌ها هستند. تئودوراكيس و گوستاو گاوراس چپ‌گرا بودند و جالب آن‌كه اغلب بازيگران‌ اين فيلم‌ها هم چپ‌گرا بودند، مثل جان ماريو ولونته يا ايرنه پاپاس و ايومونتان. در تئاتر ايران هم دکتر غلامحسين ساعدي متخلص به «گوهرمراد» و حتي به نوعي اكبر رادي هم بي‌تأثير از جريان جهاني هنر نبودند و اين طبيعي بود. اين در همه جاي جهان وجود داشت و قطعاً ویتوریو دسیکا هم تحت تأثير همين فضاي عمومي فيلم «دزد دوچرخه» را ساخت. فيلمسازان ايتاليايي، فليني، پازوليني، دسيكا و روسليني هم در همين فضا و متأثر از جريانات سياسي و اجتماعي آن روزگار، آثارشان را خلق کردند و سينماي موسوم به نئورياليسم را بعد از پايان جنگ جهاني دوم بنيان نهادند.
در اين طرف جهان و در ايران، نشانه‌هاي جريانات جهاني در آثار منفردزاده، فرهاد، شاملو، كيميايي، شفيعي‌كدكني، خويي و... مشهود است و اين در آثار هنرمندان اغلب نقاط جهان قابل مشاهده مي‌شود. بي‌ترديد جنبش‌هاي سياسي مانند جنبش سياهكل هم تحت تأثير همين جريانات به وجود آمده بودند.
***
فرهاد مهراد اهل کتاب و مطالعه و انديشه بود. پشت صداي منحصر به فردش انديشه و شعوري جاري است و اين شعور فقط مانيفست سياسي صادر نمي‌كند، بلكه از منظر زيبايي‌شناسي هم صاحب ارزش است. آهنگسازي و شعر آثارش هم به همين منوال.
من عليرغم آن‌كه در موسيقي اصيل ايراني كار كرده‌ام، با اين حال هميشه هر نوع موسيقي درست و اصولي را دوست داشته‌ام و فرهاد يکي از اين هنرمندان است که بسياري از آثارش را از حفظ مي‌خوانده‌ام. علاقه من به اين ژانر از موسيقي تنها منوط به اين آثار نيست و آثار ديگري هم هستند كه آنها را دوست دارم، مثل «من و گنجشكاي خونه» با شعر سرفراز و آهنگ زيباي بابك بيات، يا آهنگ «بن‌بست» بابک بيات يا «بوي گندم» با شعر شهيار قنبري يا آثاري از اين دست که خاطرات نوستالژيک دوران نوجواني را برايم زنده مي‌کند.
فراموش کردم که بگويم پيش از اينها، در دوره دبيرستان ما، مجله‌ هفتگي «جوانان امروز»، صفحه‌اي داشت كه براساس مطرح‌ترين صفحات روز، داستاني تقريبا تخيلي تنظيم مي‌کرد که به آن ترانه مربوط مي‌شد، از جمله به خاطر دارم كه در همان سال‌ها كه «جمعه» فرهاد معروف شده بود، براساس آن هم داستاني تنظيم کرده بودند که ماجراي غم‌انگيزي داشت. خاطرم نيست نويسنده آن داستان چه کسي بود، اما طرح اصلي آن داستان را همچنان در ذهنم بايگاني کرده‌ام، داستاني متأثر از جمعه تنهايي، جمعه خاکستري و جمعه‌هاي خونين. مجله جوانان مجله‌اي روشنفكري نبود، اما تحت تأثير اين آهنگ و صدا و فضاي موجود قرار گرفته بود. فكر مي‌كنم بعد از خواندن «جمعه»، فرهاد آهنگ «هفته خاكستري»، «بوي عيدي» و «شبانه» را خواند که از ديگر آثار بسيار زيباي او هستند.
من هيچگاه فرهاد را از نزديك نديدم و‌اي كاش مي‌ديدم. عجيب بود كه ما آن موقع خواسته يا ناخواسته دنبال ردپاهاي سياسي مي‌گشتيم. نسل ما دوره‌هاي پُرماجراي زيادي را پشت سر گذاشته، از فيلم‌هاي فارسي تا آهنگ‌هاي ستاره‌هاي آن روزها را پيگير بوديم و اگر اشتباه نكرده باشم، نقطه‌عطف و آغاز نگاه نسل ما همين «خداحافظ رفيق» و فرهاد و فيلم‌ها و آهنگ‌ها و آوازهايي از اين دست بود. فريدون فروغي هم با آهنگ «آدمك» در فيلمي به همين نام از خسرو هريتاش به اين جريان پيوست.
بدون‌شك نوع خواندن فرهاد، ريشه در موسيقي سنتي و گذشته موسيقي ما ندارد و بيشتر تحت تأثير موسيقي مغرب‌زمين است؛ اما اين تأثير، تأثير بدي نيست و آن‌چه او مي‌خواند طبيعي‌ترين و درست‌ترين شکل و منطقي‌ترين بازتاب آن نوع موسيقي در ايران است. شايد با يك بررسي دقيق‌تر و موشكافانه‌تر در فرصتي ديگر بتوان جور ديگري به اين موضوع نگريست، اما آنچه مهم است اجراهايشان است كه اجراهاي دلي بي‌بديلي است. نوع و رنگ و زنگ صداي فرهاد براي آن ژانر از موسيقي و كلام، يكي از مناسب‌ترين‌ صداهاي موجود است. شايد با معيارهاي موسيقي ايراني، صداي فرهاد صداي مطلوب و دل‌انگيزي نباشد و حتي ممكن است اندکي خشن به نظر آيد. اما با معيارهاي آن نوع موسيقي کاملا سازگار و هماهنگ است.
بديهي است که آثار هنرمنداني چون منفردزاده و فرهاد مانند آثار همه هنرمندان جهان، ملهم و متاثر از محيطي است كه در آن رشد کرده و بعدها باليده‌اند. آگاهي اين موضوعات براي بررسي آثار هنرمندان مؤلف لازم است. شايد اگر آن‌گونه موسيقي به شکل طبيعي و بدون انقطاع استمرار پيدا مي‌كرد، امروزه موسيقي موسوم به پاپ ايراني سرنوشت بهتري مي‌داشت.
ماهنامه تجربه-شماره 15

درباره صدیق تعریف

صدیق تعریف (زاده 25 دی 1335 در سنندج)، ردیف‌دان و خواننده سنتی ایرانی اهل ایران است. صدیق تعریف در دوران فعالیت هنری اش با هنرمندان سرشناس بسیاری از جمله محمدرضا لطفی (در آلبوم چاووش 10 (به یاد طاهرزاده)، جلال ذوالفنون (در آلبوم شیدایی)، حسین علیزاده فرهاد فخرالدینی همکاری داشته‌ است.